روایت چهارم
گاهی اوقات بیدلیل سر کلاس میزدم زیر گریه. بعدش هم که از مدرسه برمیگشتم خونه، یکراست میرفتم توی اتاقم. نمیتونستم اصلا در موردش با مامانم حرف بزنم، چون دوباره گریهام میگرفت.
گاهی اوقات بیدلیل سر کلاس میزدم زیر گریه. بعدش هم که از مدرسه برمیگشتم خونه، یکراست میرفتم توی اتاقم. نمیتونستم اصلا در موردش با مامانم حرف بزنم، چون دوباره گریهام میگرفت.
از بیرون که میدیدین یه شاگرد عالی بودم. توی هر زمینهای فعالیت میکردم: ورزش، موسیقی، هر چی که بگین. به علاوه این که از دوران دبستان همیشه شاگرد اول بودم. اما یه جنبهای هم داشتم که پنهانش میکردم.
فکر میکنم که وقایع بعد از خودکشی، برایم بسیار سودمند بود. آن زمان برای من بسیار مهم بود و نیاز داشتم که بدانم اطرافیانم در مورد من چه میگویند.
پس از تلاشم برای خودکشی به یاد دارم که در بیمارستان، در کنار مردی خوابیده بودم که آخر شب مُرد. مرگ او حس خوبی برایم نداشت. من با خودم گفتم «من میخواهم زنده بمانم».