نمیدونم چطوری شروع کنم!
حالا که فکر میکنم میبینم تجربهی من بیشتر مثل یه داستان کمدی میمونه تا یه تجربه تراژدیک.
روز جمعه بود، ساعت از یک بامداد گذشته بود، خانوادم خونه نبودن، خیلی وقت بود که به فکر خودکشی بودم، من این شکلیام که هیچوقت مشکلات خودم رو بزرگ نمیدونم، برای همین هم همین الآنشم عقیدم اینه که افسردگی که داشتم باعث تمایلم به خودکشی شده بود!
صادقانه بگم دو دل بودم!
نمیدونم دنبال چی بودم؛ امید، توجه، محبت، عشق، رهایی یا هر چی ولی قطعا دنبال خودکشی نبودم!
برای همین هم تایم زیادی رو صرف سایتهای مختلف کرده بودم که ببینم بالاخره امید در من پیروز میشه یا ناامیدی!
خلاصه هر چی، تصمیم خودم رو گرفته بودم. رفتم جعبهی داروهامون رو آوردم گذاشتم جلوم، شروع کردم به سرچ کردن که کدومش موجب مسمومیت میشه، رسیدم به یه قرص اعصاب، دیدم بله خودشه! چنتا بود تو جعبه، محض احتیاط که حتما اثر کنه همش رو خوردم، بعدم خیلی شیک و مجلسی رفتم تو تختم دراز کشیدم به امید اینکه به خواب ابدی برم!
همینطور که دراز کشیده بودم یهو به ذهنم اومد که الآن این دنیا که دهنم سرویس شده! نکنه خودکشی کنم برم اون دنیاهم دهنم سرویس شه؟
پاشدم رفتم وضو گرفتم! گفتم بذار سورهی توبه رو بخونم، اگه مردم به خدا میگم که قبل مردن توبه کرده بودم دیگه از کارم!
شروع کردم به خوندن سوره!
هم کلمات سوره سخت بود هم خود سوره طولانی بود. نصف صفحه نرسیده بودم خسته شدم گفتم نه اینم نمیشه.
دیدم حوصلم نکشید توبه کنم گفتم خدایا تو رو خدا ایندفعه رو نکش منو، حالا یه غلطی بود کردم به خدا تکرار نمیکنم. بعد رفتم گرفتم خوابیدم. داروها به شدت خواب آور بودن. بعد اینکه بیدار شدم گفتم ئه نمردم. دیدم ئه مامان بابامم اومدن. بعد یهو یادم افتاد ئه فردا امتحان ترم دارم. بعد رفتم مثل بچه آدم نشستم به امتحان ترمم نگاه کردم!
حالا جدا از این منبری که براتون بالا رفتم، خواستم بگم اگه الآن اینجایی، اگه الآن اینو میخونی، اگه در به در دنبال سایتهایی با این مضمون هستی، تو مثل من نباش! تو با خودت لج نکن! تو از خودت خجالت نکش! درکت میکنم گاهی اوقات واقعا زندگی به تهش میرسه! ولی یه وقت کاری رو انجام ندی که واقعا دلت نمیخواست! لااقل خودت با خودت مهربون باش! لااقل خودت به حرف دلت گوش بده! کسی که میخواد خودکشی کنه ممکنه یهویی و خیلی جدی بره خودش رو بکشه! اگه الآن اینجایی نشون دهندهی اینه که فقط خستهای! فقط نیاز داری درک بشی! دوست داشته بشی! میدونم تو واقعا از ته ته ته دلت نمیخوای که بمیری! خودت به نجوای درونت گوش بده! کسی نبود این حرفارو به من بگه، ولی تو یه وقت تو رودروایسی خودت گیر نکنیا!
پ.ن: از عوارض خودکشی نصف و نیمم میتونم به این اشاره کنم که الآن بعد هر وعده غذایی با معده درد دست و پنجه نرم میکنم! بعضی از داروها رو مثل قرص آهن نمیتونم بخورم حالم رو بهم میزنن و موجب ورم گلوم میشن! تو موقعیتهای جدید هم واکنش عصبی نشون میدم و زیر چشام پف میکنه گلوم ورم میکنه و فشارم نامیزون میشه!
کامنت ها
خلاصه مطلب
نمیدونم چطوری شروع کنم! حالا که فکر میکنم میبینم تجربهی من بیشتر مثل یه داستان کمدی میمونه تا یه تجربه تراژدیک. روز جمعه بود، ساعت از یک بامداد گذشته بود، خانوادم خونه نبودن، خیلی وقت بود که به فکر خودکشی بودم،
خوشحالم ک نجات پیدا کردی:’)
خیلی خوبه که زنده ای زیبا