من یه دختر جوونم. دختری که خوشتیپ بود، زیبا بود، مهربون بود، درس خون بود، اهل کار و تلاش بود، خوش خنده بود و مهم تر از همه پر از انگیزه برای زندگی کردن بود:)
اما زندگی همیشه روی خوبش رو بهم نشون نمیده. تو یک بازهی کوتاه اتفاقات تلخ زیادی برام افتاد اگه بخوام توضیح بدم که چه روزایی گذشت یه کتاب میشه!
اما بعد از همه این اتفاقا دیگه خبری از اون دختر سابق نبود. 35 کیلو وزن اضافه کردم. افسردگی شدید داشتم در حدی که همه برام تجویز قرص میکردن. از نظر مالی به مشکل خورده بودم طوریکه خیلی وقتها وانمود میکردم کار دارم و یا رژیمم که با دوستام بیرون نرم! از نظر تحصیلی به چنان مشکلی خورده بودم که دیگه دغدغم بجای اینکه این باشه که بهترین نمرهها رو داشته باشم فقط این بود که امتحان رو پاس کنم و نیفتم.
تمام موهام شروع به ریزش کرده بود. پوستم به مشکل خورده بود و تا یه مدت طولانی به خودم تو آینه نگاه نمیکردم. به شدت پرخاشگر شده بودم و این باعث شده بود تمام اطرافیانم رو برنجونم و تنها بشم. انگار زمین و زمان دست به دست هم داده بودن که من بدبخت باشم و تمام درهای خوشبختی به روی من بسته بود.
روزهای زیادی رو تو شرایط زیر صفر میگذروندم و هر شب به این فکر میکردم که فردا قطعا آخرین روز زندگیمه:)
اما یه شب دلم به حال خودم سوخت. به حال خودم که دیگه نه زیبا بودم نه توانمند بودم و نه از لحاظ مالی شرایط ایدهآلی داشتم.
به خودم گفتم تو تا الان اگه ۱۰۰ تا راه رو رفتی و به بن بست خوردی بیا راه صد و یکمم رو برو شاید کلید نجاتت اونجا باشه!
از فردا صبح شروع کردم. اتاقمو مرتب کردم. اتاقی که قشنگ بوی مرگ میداد! کتابام رو دوباره باز کردم. برای خودم برنامه نوشتم که درس بخونم.کلی تحقیق کردم تا تونستم یه رژیم خوب پیدا کنم. اشکام رو پاک کردم و قوی شروع کردم برای ساخت زندگیم!
نتیجش شد دختر جوونی که الان داره این متن رو تایپ میکنه. دختری که خوشتیپه، زیباست، درس خونده و الان شرایط رو با کمک گرفتن مدیریت کرده. دختری که یادگرفته راه حل اتفاقای بدی که براش افتاده تو دعوا با بقیه نیست:) دختری که وقتی دنیا اون رو از صد به صفر رسوند، بلند شد و اروم اروم دوباره به صد رسید.
میخوام بهتون بگم اگه شرایط بده، حتی اگه ۱۰۰ تا راه رو رفتین و جواب نگرفتین، شاید واقعا کلید نجات شما هم مثل من تو راه ۱۰۱ باشه 🙂
بلند شین و به حرمت قلبی که بخاطر شما از کار واینستاده تلاش کنین:)
کامنت ها
خلاصه مطلب
روزهای زیادی رو تو شرایط زیر صفر میگذروندم و هر شب به این فکر میکردم که فردا قطعا آخرین روز زندگیمه
قشنگه❤️
تمام متن و نوشتهات رو با اشک و گریه خوندم چون خودمم تو اوج بودم و الان شرایطم خیلی بدتر از چیزی شده که بتونی فک کنی.
یه جملهت شاید بتونه دلیل ادامه زندگیم باشه….. 🙂
به حرمت قلبی که بهخاطر من از کار وایساده تلاش میکنم….