سلام من 23 سالمه که این تجربه رو روایت می کنم. دوستان من از بچگی همیشه پسر خجالتی، مودب و با تقوایی بودم و درسمم خوب بود. بعضی موقعها شاگرد دوم، سوم و بعضی مواقع هم اول میشدم. من از بچگی همیشه احساس تنهایی میکردم حتی مواقعی که خونهی مادربزرگم بودم؛ چه با عمهها و بچه هاشون چه با داییها و خاله و بچههاشون. من هیچوقت دوست صمیمی نداشتم اما خوب حس بدی هم نداشتم، من سال ۹۶ وارد دانشگاه شدم و بعد دوسال نتونستم دوری و تنهایی و فشارهای درسی رو تحمل کنم، انتقالی گرفتم شهر خودم. خوب شاید برای همه بچههایی مثل من پیش بیاید که دچار تغییر عقاید بشن این روند تا آخر سال کارشناسیام ادامه داشت یعنی همواره داشتم مطالعه میکردم تا به سوالهای ذهنم جواب بدم اما همچنان تنها بودم. تا اینکه تابستان ۱۴۰۰ یه مشکلی ذهنی و فکری برام به وجود اومد، یه افکار وحشتناک و وسواسی. البته قبلا هم وسواس فکری داشتم اما این بار شدیدتر بود این ادامه پیدا کرد تا اواخر اسفند. من دیگه نمیتونستم تحمل کنم چون واقعا از همه چیز به معنی واقعی از همه چیز و همه کس ناامید شده بودم، حتی از خدا هم روبرگردون شدم. تا اینکه تصمیم گرفتم خودم رو خلاص کنم، چند بار بخشی از برنامه خودم رو عملی میکردم اما جرات نمیکردم کاملش کنم. اما خوب اتفاق نیفتاد، البته خانوادم نمیدونستند. دو روز بعدش با پدر و مادر و مادربزرگم رفتیم مسافرت دو روزه معنوی که البته من هنوز تو اون حال و هوا نبودم. به مرور زمان که وارد اجتماع شدم و با مردم برخوردم (چون من تا قبلش فقط درس می خوندم و اصلا تو جامعه نبودم) اون مسایل کمکم محو شد، البته من به یک وحدت فکری رسیدم و چون مطالعاتی داشتم واقعا میگم به خدا، ایمانم دوباره برگشت. بچهها خدا شاهده من نه به جایی وصلم نه میخوام چیزی رو تبلیغ کنم مطمئن باشین دردی که شما رو نکشه شما رو قویتر می کنه. من تجربه خودم رو میگم اگر میتونین دنبال یک معنویت اصیل برید نه مذهب بلکه معنویت حالا الآن که فضای مجازی هست میتونین بگردین و پیدا کنین. باور کنین تنها چیزی که بهش دلخوشم یاد خداست من هنوزم افکار وسواسی دارم هنوزم نارحت می شم، رنج هم میکشم اما نسبت به سال گذشته با اون همه فشاری که روم بود خیلی بهترم. میخوام بگم تحمل کنین مطمئن باشین روحتون بزرگتر می شه و قویتر میشین. از زندگیتون هرجوری که دوست دارین لذت ببرین و خودتون دوست داشته باشین اینو بدونید اگه برای خودتون ارزش و احترام قایل باشین هیچکس نمیتونه به شما بیاحترامی کنه. پایدار و سلامت باشین دوستان عزیزم.
کامنت ها
3.4 10 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
وارد شدن
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خلاصه مطلب
سلام من 23 سالمه که این تجربه رو روایت می کنم. همچنان تنها بودم. تا اینکه تابستان ۱۴۰۰ یه مشکلی ذهنی و فکری برام به وجود اومد، یه افکار وحشتناک و وسواسی. البته قبلا هم وسواس فکری داشتم اما این بار شدیدتر بود این ادامه پیدا کرد تا اواخر اسفند.